شلام شلام شلاااااااااااااااااااااام خوفین چه خبرا از اینکه یه مدت نبودم
خیلی معذرت میخواااااااااااام.امروز 1390/2/16 تمام خاطره های چند روز پیشا نوشتم حتما
بخونیتااااا . . . .
سه شنبه سیزدهم اردیبهشت روز قشنگی شد ، صبح زود بلند شدم که برم لردگون
دنبال فهیمه جونبه دلایل شصخی که نمیشه بگم ولی اولین سه شنبه ای بود که
رفتم دنبالش، ساعت دو و نیم بود که رسیدم جلو خوابگاهشون ، پیام دادم بهش اومد دم در
، وقتی دیدمش خیلی ذوق زده شدم ، میخواستم
بپرم تو بقلش ولی به دلایل امنیتی نمیشد ، یه جفت دمپایی قرمز رنگ پاش بود که از
پاهاش بزرگتر بود کلی خندیدم به دمپاییاش ،شناسنامشا گرفتم و رفتم خانه معلم ،
اونم برگشت خوابگاهشون ،آخه امتحان داشت باید امتحانشا میداد ،منم راه افتادم رفتم
خانه معلم شناسنامه هامونا دادم ، از اونجا رفتم تو چشمه برم لردگون رو یه صندلی
نشستم و اردکارو تماشا کردم که عکسشونا براتون گذاشتم ،الان که دارم این پستا مینویسم نشستم
رو یگی از صندلی ها کنار چشمه و منتظرم که فهیم خانم امتحانشا بده . . . . .
. . . . . الان ساعت یازده شبه، ظهر
فهیمه جونم امتحانشا داد ،بعد من رفتم دنبالش ، جلو خوابگاهشون چند دقیقه ای
منتظربودم تا بالاخره اومد و باهمدیگه دوتایی رفتیم خانه معلم ،خلاصه که خیلی خوش
گذشت فعلا بابای
چهارشنبه1390/2/14صبح زود وقتی چشمام باز شد کلی تعجب کردم بعدش کلی ذوق زده شدم
، آخه میدونید صبح که چشمام باز شد دیدم فهیمه جونم کنارم آروم خوابیده ، زل زده
بودم بهش خیلی ناز خوابیده بود(آخی نازییییی یی ی) ، دلم نیومد بیدارش کنم یه نیم
ساعتی وول خوردم تابیدار شد ، تا چشماش باز شد گفتم "دوستت دارم"
، اونم تعجب
کرده بود هنوز باورش نبود کنار من خوابیده بلند شدیم رفتیم دست و صورتمونا شستیم و
آماده شدیم که بریم شهرکرد
ساعت۹از خانه معلم زدیم بیرون و رفتیم ترمینال لردگون پریدیم تو ماشین
، تا بروجن کلی خندیدیم و خوشحال بودیم تارسیدیم ترمینال بروجن ،اونجاسوار ماشین
شهرکرد شدیم و اومدیم شهرکرد، وقتی رسیدیم شهرکرد سوار تاکسی شدیم و رفتیم فلکه آبی
، یه چند ساعتی بازارا گشتیم و خوش بودیم که فهیمم گفت بسه دیگه بریم خونه، سوارماشین شدیم رفتیم خونه فهیم اینا ،
کسی اونجا نبود همه رفته بودن تهران فقط آجی کوچیکه فهیم خونه بود ، 3تایی شام
خوردیم و رفتیم نشستیم پاکامپیوتر عکسا عقدمونا دیدیم ،بعدم جاهامونا انداختیم و
لالا کردیم، مسواک، جیش، بوس، لالا، . . . . زیاد فرقی نداره کجای این دنیا هستم
تنها چیزی که ارزشمنده اینه که فهیمه کنارم باشه ، وقتی میخنده احساس میکنم دنیارو
بهم دادن ،خیلی نازمیخنده به قول خودش ووووووووووووووووویییی وویی چیووو چیوو
پنج شنبه 1390/2/15صبح زود بازم زودتر از فهیمه خانم بیدار شدم یه ۲۰دقیقه ای نیگاش کردم که یهو
چشماش باز شد، صحنه جالبی شد ، بازم خندیدم بهش ! دستما قلاب کردم دورگردنش و
آروم(مشترک گرامی این قسمت به دلایل شصخی فیلتر شده است!!!) یه ربع ساعتی باهم حرف
زدیم و پاشدیم جاهامونا جمع کردیم، من
رفتم نون تازه خریدم و فهیمم صبحونه درست کرد ، نشستیم صبحونمونا خوردن که آجی فهیمه
جون از خواب بیداریده شد! بعد صبحونه زودی آماده شدیم که بریم دکتر ! ساعت9از خونه
زدیم بیرون ، رفتیم دکتر کارامونا انجام دادیم و دوباره رفتیم خونه فهیم اینا ،
اونجا خودمونا آماده کردیم وتمیز و مرتب شدیم ، آخه شب خونه آجی فهیمه(ک) ، اصفهان
دعوت بودیم ، بعد از آماده شدن راه افتادیم رفتیم دنبال مامان و بابام که با اونا
بریم، بامامان بابام سوار اتوبوسا اصفهان شدیم و راه افتادیم به طرف اصفهان،
ساعت پنج رسیدیم اصفهان و رفتیم خونه آجی ک اینا ، شاما اونجا بودیم
دور هم خیلی خوش گذشت، ساعت12بود که خوابیدیم
ولی فهیم اینا تو اتاق خوابیدن ماهم تو حال ، مسواک جیش (بوس بی بوس) لالا.
جمعه1390/2/16اول صبح وقتی بیدار شدم برعکس دوروزه قبل که صورت ناز فهیمه جون
جلوم بودچهره ی اَخموی باباما دیدم ،یکم جا خوردم ، حالم گرفتیده شد ، ولی خب آروم
آروم بهترشدم زل زده بودم به سقف بلند شدم پتوهارا جمعیدم و نشستم رومبل که فهیم جونم از اتاق اومد بیرون ، من میخواستم بپرم
تو بقلششششششسس!!!!!! ولی خب اونوقت احتمال کشته شدنم زیاد بود آخه بابام داشت
اَخمولی اَخمولی نیگا میکرد ، فهیمم رفت صورتشا شست و اومد ، باهم نشستیم سر سفره
و صبحونه خوریم ، جاتون خالی
ساعت 9 ازخونه آجی ک زدیم بیرون رفتیم ترمینال که بریم خونمون، ساعت10بود که سوار
اتوبوس شدیم و اومدیم شهرکرد و ازاونجا اومدیم خونه ما ، مامانم ناهار درست کرد و
خوردیم یکم استراحت کردیم ، بعد من و فهیمه جون رفتیم پیش چشمه نزدیکِ خونمون و
چنتا عکس یادگاری گرفتیم ، خیلی خوش گذشت ، بعدمن فهیمه را رسوندم خونشون وقتی رفت
بازم غم گرفتم ، با اینکه زنم شده ولی نمیدونم چرا وقتی میره بازم حس میکنم تهنا
شدم، تهنای، تهنای، تهنا.

نظرات شما عزیزان:
خرابه تر از وجود من کجاست؟؟؟ 
ساعت17:17---28 ارديبهشت 1390
فاطمه 
ساعت22:49---24 ارديبهشت 1390
داداشی کجایی که دارم از خوشحالی میمیرم اپ کردم توپ بخونیش میفهمی منظورم از خوشحالی چیه بدو بیا که منتظرتم بای بای
آناهیتا 
ساعت23:19---21 ارديبهشت 1390
سلام آقا وحید. مرسی به وبم سر میزنی. خاطراتت مثل همیشه شاد و پر انرژی بود و منم مثل همیشه میگم واسم دعا کن .... چون عاشقی و دعات قبول میشه ..البته با فهیمه جونت با هم دعا کنید بهتره هااااا. آپ کردی خبرم کن .بابای
سلام برسون واسه آبجی فهیمم
دختر بهار 
ساعت8:39---19 ارديبهشت 1390
سلام مرد خونه عیال بار شدی نون میگیری
آخییییییییییی نازی
خیلی خوشکل بود دلت همیشه شاد شاد باشه
این روزا بهترین روزای زندگیته
دختر بهار 
ساعت8:39---19 ارديبهشت 1390
سلام مرد خونه عیال بار شدی نون میگیری
آخییییییییییی نازی
خیلی خوشکل بود دلت همیشه شاد شاد باشه
این روزا بهترین روزای زندگیته
alex davis 
ساعت17:46---18 ارديبهشت 1390
شادی 
ساعت10:15---17 ارديبهشت 1390
slm woiyyyyyyyyyyy che romantik bidin
نوشته شده در جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:
,ساعت
22:23 توسط @ VahiD @
| |